در کشوری که سهم دولت در اقتصاد آن به گفتهای نزدیک به ۸۰ درصد است، اینکه مهمترین و بزرگترین اتفاق در حوزه فروش آثار هنری کشور از سوی بخش خصوصی هدایت میشود، ویژگی بسیار مهمی است.
در نگاه اوّل به نظر میرسد که اقتصاد و هنر دو مقولۀ مجزّا از همدیگر هستند، امّا در سالهای اخیر مقولۀ «اقتصاد هنر» در مطالعات اقتصادی و فرهنگی از جایگاه ویژه ای یافته است و محقّقان این حوزه معتقدند که اقتصاد و هنر می توانند در تعامل با یکدیگر باشند و اقتصاد هنر، هنر را با نتایج اقتصادی مینگرد.
خیلی سال پیش ماجرایی را شنیده بودم که نمیدانم حقیقت دارد یا افسانه است و زاییده یک ذهن طنزپرداز، ولی به گمانم آنچه شنیدم از حقیقت تهی نیست و حتی اگر چنین اتفاقی هم نیفتاده باشد، باز هم شنیدنی است:
در همین زمینه، مهرداد احمدی شیخانی -نویسنده- در یادداشت خود در روزنامه شرق نوشت:
«میگویند روزی یکی از دوستان پیکاسو به او خرده گرفت که امنیت کارگاه تو در سطح بسیار نازلی است و خیلی امکان دارد که دزدان به کارگاه تو بزنند و آثارت را سرقت کنند. پیکاسو هم در جواب گفته بود «از این بابت هیچ نگرانیای ندارم، چون تابلوهای من بدون امضای من ارزش چندانی ندارند و من هم تا زمان تحویل یک اثر به خریدار آن را امضا نمیکنم. بنابراین اگر سارقی بختبرگشته، تابلوهای بیامضای مرا بدزدد و ببرد، چیز زیادی گیرش نمیآید.»
به گمان من، این سخن حکایت از جایگاه و اهمیت «برند» دارد و به روشنی از نقش برند در قیمتگذاری یک کالا صحبت میکند؛ فرق هم نمیکند که با چه نوع کالایی روبهرو هستیم، حالا آن کالا میخواهد یک ماشین لباسشویی باشد، یک لباس یا یک تابلوی نقاشی. بهواقع آن سخن به نقل از پیکاسو، چه واقعیت داشته باشد و چه نه، به نوعی جایگاه «برند پیکاسو» را در قیمتگذاری نشان میدهد.
اما یک نکته در این میانه حائز اهمیت است و آن هم نقش و کارکرد وجودی برند در اقتصاد است؛ حال میخواهد این اقتصاد، اقتصاد خودرو باشد یا اقتصاد هنر. در همه اقتصادها، وجود برندها، هم سبب رونق میشود و هم مانند یک قطبنما عمل میکند. بدون وجود برند در هر حوزه اقتصاد، اهمیت سرمایهگذاری و جهتیابی در مسیر رشد، دچار اعوجاج میشود.
از طرفی برند به مصرفگرایی دامن میزند و برخلاف آنچه در ذهنیت عمومی ماست که مصرفگرایی در بیشتر مواقع مورد نکوهش قرار میگیرد، با کاستهشدن از مصرفگرایی، آنچه نقصان مییابد، رشد اقتصادی است. هرچند بسیاری بر این عقیدهاند که رشد مصرفگرایی عامل اصلی آسیب به محیط زیست است، ولی جامعهای را تصور کنید که به شکل بنیانی در جهت عکس مصرفگرایی حرکت میکند؛ در چنین جامعهای، تولید (هر نوع تولیدی، چه تولیدات صنعتی و چه تولیدات هنری) چه جایگاهی پیدا میکند؟ و البته من در این یادداشت قرار نیست از منظر یک مدافع محیط زیست بنویسم.
همه این مقدمه را گفتم که به موضوع اصلی برسم. مدتی پیش شاهد برگزاری حراج آثار هنری تهران بودیم که اختصارا به نام «حراج تهران» شناخته میشود. اتفاقی که چندین سال است شاهد آنیم و درباره آن حرف و حدیثهای بسیاری هست. من در این نوشته قصدی در پرداختن به آن حرف و حدیثها ندارم؛ چون نه درباره آنها اطلاعی دارم و نه خود را در جایگاهی میبینم که بتوانم آنها را عیارسنجی کنم. اما به چند نکته باور قلبی دارم.
اولین و مهمترین نکته که معتقدم بسیار باید بر ضرورت و اهمیت آن پای فشرد، نقش بخش خصوصی در این اتفاق است. به باور من، در کشوری که سهم دولت در اقتصاد آن به گفتهای نزدیک به ۸۰ درصد است و بخش خصوصی در آن پیکری بسیار نحیف دارد و با کوچکترین اراده صاحبان قدرت اقتصادی، از کمر میشکند، اینکه مهمترین و بزرگترین اتفاق در حوزه فروش آثار هنری کشور از سوی بخش خصوصی هدایت میشود، ویژگی بسیار مهمی است و باید و قطعا باید از طرف هنرمندانی که مدعایشان استقلال از قدرت است، حمایت شود.
نکته مهم بعدی که لازم است به آن توجه کنیم، این است که بدون برپایی و تداوم چنین رخدادی که تکیه بر برندها و نامهایی همچون «محمد احصایی»، «سهراب سپهری»، «آیدین آغداشلو» و دیگرانی از این دست دارد، نمیتوان انتظار داشت سرمایهگذاری در ساحت هنرهای تجسمی تبدیل به یک سرمایهگذاری سودده شود و به این موضوع توجه کنیم که اگر سود و منفعت در یک رخداد اقتصادی را منظور نکنیم، چرا یک نفر باید پولی را که به هر زحمت به دست آورده، در جایی خرج کند که امیدی به سوددهی نداشته باشد؟
و اما نکته سوم که به گمانم مهمتر از همه است و به همین یک دلیل هم که شده لازم است با قدرت تمام از رخدادی مانند حراج تهران حمایت کنیم، نتایجی است که به تبع این رویداد حادث میشود. نمیدانم یادتان هست یا نه؛ در سالهای ابتدای پیروزی انقلاب، تقریبا در هر خانوادهای، فرزندان تشویق میشدند که با جدیت درس بخوانند تا بلکه در رشته پزشکی قبول شوند. این اصرار خانوادهها به دو سبب بود؛ اول از آن بابت که پزشکی جایگاه اعتباری و شأن شخصیتی برای صاحب آن پدید میآورد و دوم، با هر سختی که در مسیر تا پزشکشدن بود، خانوادهها اطمینان داشتند که فرزندشان در آینده با مشکل مالی و اقتصادی روبهرو نخواهد شد.
همین تصور در دهههای ۷۰ و ۸۰ برای رشته گرافیک پدید آمد؛ تا جایی که یادم هست آنموقع که در اصفهان این رشته را در دانشگاه تدریس میکردم، همکار گرامیام مرحوم «مجید عقیلی» به طنز میگفت «در خانه هر اصفهانی حتما دو چیز وجود دارد؛ اتومبیل ژیان و دانشجوی گرافیک» و موضوع همین است؛ حراج تهران در صورت تداوم، هنرهای تجسمی و بهخصوص نقاشی را تبدیل به یک حرفه معتبر و سودده اقتصادی میکند.
مدتی پیش با استاد «علی خسروی»، از استادان قدیمی و معتبر گرافیک، در یکی از نشستهای «انجمن صنفی طراحان گرافیک» گفتوگویی داشتم. استاد خسروی من را تشویق میکرد که نقاشی و مجسمهسازی را نه بهعنوان یک تفنن و برای دل، بلکه به شکلی جدی و حرفهای پی بگیرم و میگفت خود من درآمدم از نقاشی در این ایام، بسیار فراتر از گرافیک است. به گمان شما آیا برای اهمیتیافتن نقاشی بهعنوان یک حرفه در بین جوانان، انگیزهای قویتر از منافع مادی در این دوران رکود پردامنه اقتصادی میتوان یافت و آیا اتفاقی مهمتر از حراج تهران در تداوم این انگیزهبخشی موجود است؟»