به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری تسنیم، حمید ملکزاده – پژوهشگر اندیشههای سیاسی در یادداشتی نوشت: در ادبیات رایج پیرامون جریانهای سیاسی حاکم در سیاست یکجور دستهبندی عام وجود دارد که عموماً در معانی مختلفی مورداستفاده قرار میگیرند: چپ و راست. چپ و راست عناوینی هستند که عموماً برای نامیدن جریانهای سیاسی، ایدئولوژیها، افراد یا گرایشهای فرهنگی مختلف درون یک وضع مستقر مورداستفاده قرار میگیرند. علیرغم اینکه این دو از مفاهیم پر کاربرد در نوشتههای سیاسی هستند، هنوز نمیتوان ادعا کرد که تعریف واحدی را میتوان برای آنها ارائه کرد. چرا که هر کدام از آنها در زمینههای تاریخی یا بسترهای نظری گوناگون، معنای متفاوتی پیدا میکنند. ازاینجهت برای مشخصشدن معنای دقیق هر کدام از آنها ناگزیر باید آن زمینه خاصی که ضرورت بهکاربردنشان را ایجاب کرده است موردتوجه قرار بگیرد. من در این یادداشت کوتاه تلاش خواهم کرد تا ضمن ارائه بحثی کوتاه درباره معانی مختلفی که واژههای چپ و راست دارند، به مسائلی درباره اصلاحطلبی در ایران بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بپردازم. تلاش خواهم کرد تا این مسئله را نشان بدهم که چطور اصلاحطلبی در ایران با پارادوکسی بنیادین، در سطح نظر و عمل دستبهگریبان است. پارادوکس بنیادینی که جریان اصلاحات در ایران را ازیکطرف با بحرانی هویّتی مواجه کرده و از طرف دیگر امکان اثرگذاری معنادار در قدرت سیاسی را از آن سلب کرده است. در جریان تبیین این پارادوکس بنیادین، تلاش خواهم کرد تا راهکارهای روشنی برای حلکردن این پارادوکس را نیز ارائه کنم.
چپ و راست: تأملات نظری
اینطور به نظر میرسد که واژههای چپ و راست برای اولینبار در تحولات مربوط به نخستین مجلس ملّی فرانسه مورداستفاده قرار گرفته باشند. در این مجلس محافظهکارانی که طرفداران پادشاهی بودند در سمت راست و نمایندگان انقلابی و جمهوریخواه در سمت چپ مجلس مینشستند. احتمالاً همین جاگیری مکانی نیندیشیده در نخستین مجلس ملّی در فرانسه، زمینهساز ظهور یکجور تقسیمبندی جناحی با محوریّت باورهای محافظهکارانه و انقلابی در تاریخ نظریههای سیاسی پس از آن بوده است. بر اساس این تقسیمبندی، آن فرد، حزب یا جریانی که بهعنوان راستگرا معرفی میشود رویکردهایی محافظهکارانه به سیاست، جامعه و فرهنگ دارد، درحالیکه چپگرایی نامی برای معرفیکردن افرادی با رویکردهای انقلابیتر است. اگرچه این فهم از اصطلاحات چپ و راست در میان عامّه مردم رواج پیدا کرده، هنوز دو معیار پر کاربرد و فنّیتر برای منشنمایی کردن معنای چپ و راست وجود دارد که در ادامه به آنها میپردازیم:
الف. باور بهضرورت/عدم ضرورت دخالت دولت در امر عمومی؛ ب. باور به استفاده از خشونت بهعنوان ابزاری قطعی در پیشبرد سیاست. بر اساس این دو معیار احزاب، افراد یا جریانهای سیاسی بر روی طیفی از راست افراطی تا چپ افراطی طبقهبندی میشوند.
تا جایی که به معیار اول بازمیگردد در راستگرایی بر باور اساسی به عدم دخالت دولت در امور عمومی، یا آنطور که مرسوم است بر دفاع از دولت کوچک تأکید میشود. درحالیکه در رویکردهای چپگرا از دولت مداخلهگری دفاع میکنند که مداخله در امر عمومی باهدف اداره منابع مالی عمومی به سمت طبقات و اقشار محروم مانده و ارائه خدمات عمومی برای شهروندان را بهعنوان اصلی اساسی در نظر میگیرد. در مورد معیار دوّم چیز زیادی برای گفتن نمیماند. عموماً آن دسته از ایدئولوژیها، رویکردها، اشخاص یا احزابی که استفاده از خشونت را بهعنوان ابزاری اساسی در پیشبرد سیاستها و اهداف خود پذیرفتهاند ذیل عنوان راست و گروههایی که استفاده از خشونت را در سرلوحه عمل سیاسی و اجتماعی خود قرار نمیدهند بهعنوان گروههایی چپگرا در نظر میگیرند. در جهان امروز معمولاً برای قراردادن گروهها، افراد و احزاب مختلف ذیل عناوین چپ و راست این چهار معیار را به طور همزمان لحاظ کرده و مورداستفاده قرار میدهند. ازاینجهت گاهی مشاهده میکنیم که جناحهای افراطی گروههایی از چپ و راست، جایی در منتهی علیه این دستهبندیها با یکدیگر تلاقی میکنند.
مفاهیم چپ و راست در ایران معاصر، درست مثل اکثر مفاهیم دیگری که در علومانسانی به طور عام و در سیاست به طور خاص مورداستفاده قرار میگیرند، با سرگیجه مفهومی قابلتوجهی دستبهگریبان هستند. من در بخش بعدی تلاش میکنم تا مفهوم اصلاحطلبی در ایران بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، و مخصوصاً در سالهای بعد از دولت سید محمّد خاتمی را به اعتبار این مفاهیم نظری مورد بررسی قرار دهم.
اصلاحطلبی: چپ یا راست
قبل از اینکه بخواهم چیزی درباره عنوان این بخش بنویسم این موضوع را مشخص میکنم که اصلاحطلبی بنا بر دعاوی و اعلانات رسمی گروههای شناخته شده در جریان اصلاحطلب در ایران عبارت است از جریانی با رویکردهای لیبرال در حوزه فرهنگ و سیاست داخلی که از تساهل در امور فرهنگی و سیاسی، و رواداری در محیط بینالملل دفاع میکند. یعنی تا جایی که به مسائل مربوط به فرهنگ، سیاست داخلی و اقتصاد مربوط میشود بر ایده دولت کوچک و ناظر استوار شده، و در محیط بینالملل از گفتگو بهعنوان ابزار اصلی سیاست خارجی دفاع میکند. ازاینجهت جریان اصلاحطلب در ایران بعد از پیروزی انقلاب اسلامی تا جایی که به مسائل مربوط به سیاست فرهنگی، سیاست داخلی و برنامههای اجتماعی مربوط است را میشود بهعنوان جریانی راستگرا تعریف کرد. درعینحال این جریان وقتی صحبت از مسائل مربوط به سیاست خارجی و نسبتی که با زمینه سیاست در جمهوری اسلامی ایران باشد در طرف جریانهای چپگرا قرار میگیرد. این بدین خاطر است که این جریان عموماً بهجای تکیّه بر اصول برآمده از رئالیسم قدرت در محیط بینالملل بر اتکای صرف بر حقوق بینالملل، و اصالت توافقات و تعهدات بینالمللی و آنچه عموماً بهعنوان قدرت نرم داخلی مطرح میکند استوار شده است. درعینحال اصلاحطلبان خود را بهعنوان نیرویی تجدیدنظرخواه در مقابل جناح سیاسی رقیب خود تعریف کرده و به مردم معرفی مینماید. بههرتقدیر در ادبیات سیاسی عامه مردم در ایران جناح اصلاحطلب را بهعنوان جناح چپِ قدرت میشناسند. جناحی که مجموعه گستردهای از گروههای میانهرو تا افراطی را دربرگرفته است.
پارادوکس اصلاحطلبی: ایده اپوزسیون قانونی
قبل از هر چیز باید این مسئله را روشن کنم که اصلاحطلبی بنا به طبیعت، اصلاحطلبی در یک وضعیّت مشخص است. یعنی برخلاف احزاب مختلف در جهان غیرایرانی که ممکن است به لحاظ وجودی حیثیتی متفاوت و جدای از نظامهای سیاسی مستقر داشته باشند، اصلاحطلبی در مقام یک جریان سیاسی تنها در جمهوری اسلامی ایران معنا دارد. این مسئله بیش از هر چیز به این خاطر است که نه اصلاحطلبان و نه هیچ جریان سیاسی دیگری هنوز نتوانستهاند در قامت احزاب سیاسی، به معنای دقیق کلمه سازمان پیدا کرده و از حیات سیاسی مشخصی برخوردار شوند. برای نمونه احزاب سیاسی مختلف در کشورهای اروپایی یا در آمریکای شمالی را در نظر بگیرید. هر کدام از این احزاب عموماً سازمانهای سیاسی مشخصی هستند که از منابع ایدئولوژیک روشنی درباره قدرت و حکومتداری برخوردارند. سازمانهای سیاسی مشخصی که در وضعیّتهای مختلف سیاسی میتوانند در مقام یک سازمان معیّن به حیات خود ادامه دهند.
مثلاً اگر ایالات متحده آمریکا در یک وضعیّت فرضی با انقلاب سیاسی فراگیری مواجه شود، هم در وضعیّت انقلابی، و هم در شرایط مربوط به تأسیس سیاسی جدید و درعینحال در روزهای بعد از تشکیل حکومت تازه میتوان انتظار داشت که احزاب دموکرات و جمهوریخواه به شکل معناداری در روندهای انقلابی فعال و مؤثر باشند. همینطور میتوان اینطور فکر کرد که این احزاب در فردای پیروزی انقلاب همچنان بخش مهمی از سازمان سیاسیاجتماعی مردم ایالات متحده آمریکا را حفظ میکنند. آنچه این امکان را برای احزاب سیاسی به وجود میآورد وجود یکجور سازمان فراگیر اجتماعی، نظام ایدئولوژیک معلوم و مبانی روشن در باب نَفسِ حکومت و حکومتداری است. عدم وابستگی این احزاب به اشخاص از دیگر ویژگیهای مهمی است که آنها را از «جریانها» یا «مجامع سیاسی» کوتاهمدتی که بر ظهور اشخاص یا فرصتهای سیاسی ویژه اتکا دارند متمایز میکند.
پس در مرحله اول باید این نکته را در نظر بگیریم که اصلاحطلبی در ایران نامی است که برای مجموعهای غیرمتشکل از افراد مورداستفاده قرار میگیرد. مجموعهای از افراد که عموماً حول محور شخصیتها و فعالین سیاسی خاصی گرد هم آمدهاند. گردهمایی اصلاحطلبان فاقد حیثیّت نهادی است. یعنی نه از سازمانهای مادّی و نه از ویژگیهای روانی مخصوص احزاب برخوردار نیستند. به همین دلیل است که مشاهده میکنیم رابطه آنها با عموم مردم، رابطهای غیرنهادی و غیرمستمر است؛ بنابراین درحالیکه احزاب کارکردهای روشنی در زمینه جامعهپذیری دارند، جریانهای اصلاحطلب با نا کارکردهای جامعهپذیری سیاسی دستوپنجه نرم میکنند. نا کارکرد جامعهپذیری سیاسی برای جریان اصلاحات در ایران نتایج نامبارکی داشته است. از این چشمانداز این جریان سیاسی فاقد امکان بسیجکردن مردم حول محور ارزشهای روشنی است که یک حزب سیاسی به اعتبار آن شناخته میشود. این موضوعی است که از فقدان سازمان مادّی فراگیر و نهادمندِ مبتنی بر مبانی روشن سیاسی در این جریان ناشی میشود. ازاینجهت اصلاحطلبی در دورانی که در قدرت نباشد، تنها به نامی برای مشخصکردن مجموعه پراکندهای از افراد تبدیل میشود که نمیتوانند رابطه معناداری با بدنه رأیدهنده، یا عموم شهروندان برقرار کنند. نا کارکرد جامعهپذیری سیاسی را باید از همین منظر موردتوجه قرار دهیم.
وقتی یک جریان سیاسی فاقد نهادهای مادّی و مبانی فکری روشنی درباره سیاست و حکمرانی باشد، نمیتواند پیوند معناداری با عموم شهروندان کشور برقرار کرده، و قابلیّت نمایندگی آنها را از دست میدهد. برای اینکه یک جریان سیاسی بتواند به شکل معناداری مدعی نمایندگی شهروندان باشد، باید بتواند مطالبات آنها را در قالب روایتهایی که برای نظام سیاسی حاکم بر کشور درونی بهحساب میآیند به آنها ارائه کرده و از این طریق رابطه میان قدرت و شهروندان را وساطت نمایند. این عمل وساطت از طریق سازوکارهای جامعهپذیری سیاسی اتفاق میافتد. در حضور نا کارکردهای جامعهپذیری سیاسی و در غیاب سازمان مادّی و مبانی روشنِ فکری درباره حکمرانی و حکومتداری، رابطه اصلاحطلبان با مردم به رابطهای یکطرفه و تودهای تبدیل میشود. به همین دلیل است که بزرگترین دستاوردهای این جریان در زمانه ظهور رادیکالترین صورتهای دوگانه خیر و شرّ در ایران اتفاق افتاده است. این احتمالاً مناسبترین نقطه عزیمت ما برای روشنکردن معنای «پارادوکس اصلاحطلبی» است.
دوگانه خیر و شرّ: حیات غیرسیاسی اصلاحطلبی در ایران
گفته بودم که فقدان رابطه سیاسی مستمر نهادمند شده میان اصلاحطلبان و عموم مردم در ایران رابطه این جریان با تودههای مردم را به رابطهای از ریخت انداخته و قلب شده تبدیل کرده است. درحالیکه رابطه احزاب با توده مردم، و جمعیّت هوادارانشان رابطهای دوسویه، بر پایه دوگانه نیازها و مطالبات است، رابطه اصلاحطلبان با توده مردم در ایران با دوگانه تصورات و شعارها منشنمایی میشود. دوگانه تصورات و شعارها بهنوعی دوگانه رادیکالِ خیر و شرّ در فضای جامعه ایرانی دامن میزد که بر اساس آن، جریان اصلاحطلب بهعنوان نیروی خیر، نیروی خیری که حامل تصورات خام مردم درباره سیاست، امر جمعی و حکمرانی است – و هر نیرویی در مقابلش به نیرویی شر – که مانع از تحقق این خواستههاست – تبدیل میگردد. این دوگانهسازی رادیکال تنها وقتی میتواند به شکل موفقی عمل کند که منازعات سیاسی باهدف کسب قدرت در چهارچوب یک نظام مستقر را تا حدّ نبردی علیه هر آنچه شرّ نامیده شده ارتقا بخشیده باشد. ازاینجهت تبلیغات اصلاحطلبانه قابلیّت این را دارند که شکلی از بسیج تودهای از شهروندان بیشکلی را که مطالبات و خواستههای واقعی و انضمامی آنها برای پیروزی در «جبهه حقّ» معلق شده است ایجاد کنند. شکلی از بسیج تودهای که بنا به تجربههایی که در اختیار داریم از فردای شکلگیری دولتهای اصلاحطلب به نیروی تخریب درونی آن تبدیل میشوند. چرا که تحقق هر چیز و هر خواسته معلوم یا نامعلومی را به فردای پیروزی خودش حواله کرده است. این موضوعی است که بیشتر در روایتهای انقلابیون کلاسیک مارکسیست میتوان مشاهده کرد. عالیترین دقیقه ظهور نتایج این شکل از بسیج تودهای را در آخرین سخنرانی سیّد محمد خاتمی، رئیس دولت دوم اصلاحات در دانشگاه تهران میشود مشاهده کرد. در این جلسه، خیل زیادی از دانشجویان برای شنیدن صحبتهای رئیس دولت اصلاحات و دنبالکردن مطالباتشان از ایشان حاضر شده بودند. وقتی آقای رئیسجمهور با مطالبات دانشجویان و شعارهای ایشان مواجه شد، ناچار مجبور شد به آنها این نکته را یادآوری کند که «رئیسجمهور این نظام» است، و نمیشود از او انتظار داشت که در قامت یک مقام رسمی علیه اصول یا نهادهای قانونی پیشبینی شده در قانون اساسی عمل کند. موضوعی که پیشتر هم در تبلیغات انتخاباتی و هم در سخنرانیهای عمومی یا خصوصی از طرف فعالان اصلاحطلب معمولاً در نظر گرفته نمیشد. چرا اصولاً سازوکارهای تبلیغاتی جریان اصلاحطلب بر نادیدهگرفتن این واقعیّت استوار شدهاند که جریان اصلاحات جریانی سیاسی، درون نظام جمهوری اسلامی ایران است که باهدف کسب قدرت در نهادهایی که با رأی مستقیم مردم انتخاب میشوند، میتواند پیشنهاداتی سیاستی در زمینه اداره کشور را به عموم رأیدهندگان ارائه کند. مسئله اصلی مغفول مانده در سیاستهای تبلیغاتی اصلاحطلبان که به پاشنه آشیل آنها در ارتباط با مردم، و مواجه با نظام سیاسی در ایران تبدیل شده، همین معلق کردن درونی بودن است. این عمل تعلیق نهایتاً به ظهور ایده اپوزسیون قانونی منتهی میشود.
اپوزسیون قانونی: درباره یک ایده تهی
تا اینجا این نکته را معلوم کردیم که چطور جریان اصلاحطلبی در ایران با پارادوکس بنیادینی دستوپنجه نرم میکند که از سرگیجه ناشی از معلق کردن رابطه خود با «نظام سیاسی در ایران» نیرو میگیرد و توضیح دادیم که چطور سرگیجه مذکور نهایتاً به تولد مفهوم اپوزسیون قانونی نظام منتهی شده است. پیشتر این نکته را یادآور شده بودم که اصلاحطلبی در ایران بر مجموعهای از افراد از هم جدا، باسابقه فعالیّت سیاسی، رسانهای یا مدیریت دولتی در ایران دلالت میکند. همینطور این مسئله را مورد بررسی قرار داده بودم که چرا جریان اصلاحطلبی به طور عام نمیتواند به ظهور احزاب سیاسی اصلاحطلب منتهی شود. اکنون و در این بخش پایانی مفهوم اپوزسیون قانونی را روشن خواهیم کرد.
اصلاحطلبی در مقام یک جریان سیاسی، درست مثل بقیه جریانهای سیاسی موجود در جمهوری اسلامی ایران باید بتواند نسبت مشخصی با عناصر بنیادین تشکیلدهنده آنچه بهعنوان «نظام» میشناسیم برقرار کند. این مسئله ازاینجهت اهمیّت دارد که شامل معلوم کردن جایگاه این جریان از جهت بیرونی یا درونی بودن آن در ارتباط با اصل نظام سیاسی حاکم بر کشور میشود. یعنی باید این موضوع را روشن کند که آیا بناست بهعنوان جریانی قانونی، در محدودههای عام از نظام سیاسی کشور برای تصاحب قدرت اجرایی، یا قانونگذاری در ایران عمل کند، یا اینکه باید آن را بهعنوان نیرویی بیرونی برای نظام سیاسی حاکم بر کشور در نظر بگیریم. نیرویی که بناست ضمن استفاده از ظرفیتهای قانونی پیشبینی شده در قانون اساسی کشور قدرت اجرایی یا قانونگذاری را در اختیار گرفته و از این قدرت برای اقدام علیه مبانی اصلی آن استفاده کند. این مسئله مستلزم این است که اصلاحطلبان یک موضوع بنیادین را در نظر بگیرند: موضوع سیاست حقیقت نیست، بلکه اداره امور عمومی کشور بر مبنای قانون اساسی حاکم بر آن است. چرا که مسائل مربوط به حقیقت یا مبانی اعتقادی نیروبخش به سیاست در نظام جمهوری اسلامی ایران پیشتر و در قانون اساسی کشور گنجانده شدهاند. برای روشنشدن این معنا باید این نکته را در نظر بگیریم که موضوع فرایندهای انتخاباتی حقانیّت طرفین مشارکتکننده در انتخابات نیست. یعنی اینطور نیست که مشارکتکنندگان در فرایندهای انتخاباتی در مبارزه میان حقّ و باطل، یا شرّ و خیر و برای انتخاب نیرویی مطلقالعنان به مشارکت دست بزنند. بلکه موضوع انتخابات برنامهها و طرحهای سیاستی مربوط به اداره کشور و رویکردهای مربوط به حکومتداری در چهارچوب یک قانون اساسی مستقر است.
ازاینجهت هر بار شخص یا گروهی بهعنوان پیروز یک مبارزه انتخاباتی معرفی میشود، باید برنامه روشنی برای پیشبرد برنامهها و اهداف اعلام شده خود، در محدوده قانون اساسی و در ارتباط با نهادهای سیاسی مستقر در یک نظام سیاسی را در برنامههای سیاستی خود موردتوجه قرار دهد. نفسِ انتخابشدن یک رئیسجمهور یا اکثریت داشتن در یک دوره از مجلس شورای اسلامی، قدرت مطلقِی را که ممکن است برای عملکردن مطابق میل و تصورّات شخصی یا گروهی به کار برود در اختیار منتخبین ملّت قرار نمیدهد. ازاینقرار شخص منتخب، آنطور که آقای سیّد محمد خاتمی در آخرین روزهای ریاستجمهوری خود اعلام کرده بود، بهعنوان کارگزار یک وضع مستقر، و نه بهعنوان حاکم مطلقالعنان کشور انتخاب میشود.
در چنین وضعیّتی حتّی اگر بنا باشد تغییری اساسی در روندهای سیاستی و حکمرانی در کشور اتفاق بیفتد، باید ضمن استفادهکردن از مراتب قانونی و رسمی به انجام تغییرات مورد نظر دست زد: صرفِ پیروزی در انتخابات نمیتواند جوازی برای اقدامات بعدی فرد منتخب، مخصوصاً وقتی بیرون از مناسبات نهادی یا قانونی موجود در کشور هستند، باشد. همه اینها معنایی ندارد جز اینکه بگوییم در رقابتهای سیاسی درون یک وضع مستقر، رقابت حول محور شیوههای متفاوت حکمرانی درون و در محدودههای آن وضع مستقر انجام میگیرد.
در چنین برداشتی هیچکدام از گروههای فعال در مبارزات و رقابتهای سیاسی نمیتواند بهعنوان اپوزسیون نظام ظاهر شده، یا در این مقام عمل کند. تا جایی که به موضوع موردبحث ما در این یادداشت مربوط میشود، میتوانیم اینطور ادعا کنیم که بزرگترین مشکل اصلاحطلبی و اصلاحطلبان در ایران عدم تلاش یا جدیّت آنها در مشخصکردن موضع یا نسبتشان با نهادهای اصلی تشکیلدهنده نظام سیاسی ایران، مخصوصاً اصل ولایت مطلقه فقیه بوده است. این موضوع بیشتر ناشی از این باور غلط است که: «هر بار شخص یا جریانی در یک فرایند انتخاباتی توانست رأی اکثریت مردم را به دست بیاورد، به مرجع حقیقتی فراتر از قانون اساسی تبدیل میشود».
این باور غلط دو اشتباه اساسی در رفتار سیاسی اصلاحطلبان را ایجاد کرده است که باید در آسیبشناسی اصلاحطلبی به شکل ویژهای موردتوجه قرار بگیرد: الف. فقدان استراتژی مشخص سیاسی برای همکاری معنادار با نهادهای بنیادین تشکیلدهنده قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، از جمله نهاد ولایتفقیه برای استفاده از ظرفیّتهای موجود در این اصل در جهت پیشبرد برنامههای سیاستی و موضوعات مربوط به حکمرانی؛ ب. فرار به جایی در بیرون مرزهای نظام برای توضیحدادن دلایل عدم موفقیّت در اجرای وعدهها و سیاستهای اعلام شده در برنامههای تبلیغاتی و سیاسی. مورد اول به ناکارآمدی دولتهای اصلاحطلب و میانهرو در امر حکمرانی منتهی شده و مورد دوم ایشان را به جایی در بیرون از مناسبات قانونی حاکم بر کشور سوق داده است. اصطلاح «اپوزسیون قانونی نظام» در نهایت محصول تعلیق تبیین معنای درونی بودن اصلاحطلبان برای نظام جمهوری اسلامی ایران و نتایج منطقی ناشی از این تعلیق است.
انتهای پیام/