به گزارش اکوایران، این جمله به رالف والدو امرسون نسبت داده می‌شود که «اگر به یک پادشاه حمله می‌کنید، باید او را بکشید». با وجود این که به نظر می‌رسد میان یوگنی پریگوژین و ولادیمیر پوتین آتش بس برقرار شده است، با این حال می‌توان با قطعیت گفت که شورش پریگوژین تا همین جا هم نشان داد که کنترل پوتین بر کشور سست شده است و ما تنها در مراحل ابتدایی یک عصر جدید قرار داریم. از آنجایی که پوتین دیگر قادر به کنترل باندهای مسلح رقیبِ خود‌ساخته‌اش نیست، زره محافظ خودش هم سوراخ شده و سایه مهیب او بر کشور در حال از بین رفتن است.

به گفته فارن پالیسی، تصرف مرکز فرماندهی عملیاتی روسیه برای جنگ اوکراین توسط یک نیروی ۲۵،۰۰۰ نفری از مزدوران مسلح و پیشروی آن‌ها به سمت مسکو، بزرگترین تهدید وجودی برای پوتین در بیش از ۲۰ سال حکومت او بوده است. الکساندر ویندمن، مدیر سابق امور اروپا در شورای امنیت ملی آمریکا پیش‌تر گفته بود که این قیام به «یک کودتای تمام عیار تبدیل شده» و افزود: «بزرگترین نفع از این حواس پرتی را اوکراین برده است، در حالی که روسیه توجه به جنگ خود در اوکراین را از دست داده است و در جبهه دومی در سرزمین خود درگیر شده است.»

رهبری شورش

البته خود پریگوژین شخصیتی مشخصاً دلسوز نیست. او را نباید با منتقدان پوتین مانند الکسی ناوالنی، رهبر زندانی مخالفان یا بوریس نمتسوف، سیاستمدار ترور شده اشتباه گرفت. پریگوژین یک اراذل و اوباش قاتل است که شخصاً دستور اعدام –با استفاده از پتک- کسانی را صادر کرده است که احساس می‌کرد به او خیانت کرده‌اند. پریگوژین، یکی از دوستان قدیمی پوتین است که به عنوان سرآشپز شخصی رهبر روسیه کار خود را آغاز کرد و دوستی خود با پوتین را به یک امپراتوری تجاری پرسود تبدیل کرد و گروه واگنر او، بدنام ترین سازمان مزدور خصوصی روسیه است و برخی از جنگ آزموده‌ترین رزمندگان روسیه را دارد. پریگوژین همچنین سال‌ها تحت تحریم‌های آمریکا بوده است که بخشی از آن‌ها به دلیل تأمین مالی ترول‌های اینترنتی برای مداخله در انتخابات ایالات متحده بوده است.

صرف نظر از پیشینه ناخوشایند پریگوژین، شورش او تا کنون – حتی پس از گذشت تنها یک روز – آنچه را که بسیاری از کارشناسان سیاسی می‌گفتند انجام شدنی نیست، محقق کرده است: چالشی بزرگ برای حکومت پوتین از داخل روسیه. قابل توجه است که طی این قیام، گروه واگنر پریگوژین کنترل شهر بزرگ روستوف-آن-دون در جنوب روسیه را به دست گرفت، یک شریان حیاتی در خطوط تدارکاتی روسیه به اوکراین، آن هم بدون هیچ مقاومت عمده‌ای از سوی سربازان روسی. برای اولین بار از زمان روی کار آمدن پوتین، بخش قابل توجهی از خاک روسیه تحت کنترل نیروهای مسلحی قرار گرفت که صراحتاً به دنبال سرنگونی او بودند.

تاکتیک تفرقه‌اندازی

اما آسیب‌رسان‌تر برای پوتین این واقعیت است که علی‌رغم استقرار نیروی گسترده‌اش برای توقف قیام، تصویری که در سراسر روسیه و جهان مخابره شد، تصویر ضعف بود، نه قدرت، زیرا پوتین عملاً کنترل بر هیولاهای فرانکنشتاین ساخته خودش را از دست داده است.

پوتین، رهبری کلاسیک از نوع «تفرقه بیانداز و حکومت کن»، مدتهاست که واگنر را به عنوان وزنه تعادلی در برابر ساختار نظامی رسمی روسیه پرورش می‌دهد و شخصاً به پریگوژین اختیارات شبه نظامی بیشتر داده است. و زمانی که پوتین نمی‌تواند جناح‌های متوازن‌کننده خود را بسازد، با مراکز قدرت موجود همکاری می‌کند – از قبیله قدیروف در چچن، تا الیگارش‌هایی که به طور مخفیانه با حماقت‌های او در اوکراین مخالف هستند، تا بسیاری از مافیاهای محلی که عملاً بر برخی مناطق داخلی روسیه کنترل دارند، و اینگونه رهبر روسیه از طریق ترس و قلدری، به جای وفاداری واقعی تصمیمات خود را اعمال می‌کند.

اما چنین تاکتیک‌های تفرقه بیانداز و حکومت کن تنها زمانی کار می‌کنند که رهبر قدرت، جایگاه و ظرفیت بی‌چون و چرای بازی کردن با جناح‌های رقیب را داشته باشد تا هیچ یک از مراکز قدرت بیش از حد مستقل نشوند. این واقعیت که این مراکز قدرت رقیب اکنون علیه رژیم او قیام می‌کنند، گواهی بر این است که قدرت پوتین پیش از این هم سست شده بوده است. در حالی که این باندهای مسلح زمانی از پوتین می‌ترسیدند، اکنون بوی ضعف می‌شنوند و دنبال فرصتی برای حمله می‌گردند. پوتین که دیگر عروسک گردان نیست، اکنون به طور فزاینده‌ای به شکار تبدیل شده است، در حالی که فرصت‌طلبانی که زمانی در اطراف خود پرورش می‌داد، بوی خون به مشامشان رسیده است.

پیام به جهان

این ضعف مطمئناً بر همتایان پوتین – چه در بلاروس یا چین یا جاهای دیگر – پوشیده نیست، که بسیاری از آنها سال‌ها هدف تاکتیک‌های قلدری پوتین بوده‌اند. برای رهبری که مدت‌هاست کنترل اقتدارگرایانه‌اش بر روسیه، الگویی برای اقتدارگرایان دیگر است- و نقش خود در کمک به سرکوب قیام‌های داخلی در سراسر حوزه شوروی سابق، از انقلاب‌های رنگی گرفته تا بلاروس تا قزاقستان، را در بوق و کرنا می‌کند، به سختی می‌توان چالشی تحقیرآمیزتر از درگیر شدن با جناح‌های رقیب مخلوق خودش تصور کرد. همتایان بین المللی پوتین هیچ دلیلی ندارند که او را مانند گذشته جدی بگیرند، در حالی که حتی دنباله‌روهای خود پوتین دیگر این کار را نمی‌کنند، به خصوص با عقب نشینی پوتین و سازش با پریگوژین تنها چند ساعت پس از اینکه رئیس واگنر را «خائن» خواند.

اکنون سؤال این است که این شورش ناکام چه معنایی برای وفاداری نیروهای متعارف آموزش‌ندیده و تضعیف روحیه شده‌ی روسیه، الیگارش‌های نامطمئن و رهبران ملی از چین تا چچن خواهد داشت. سایه بمب‌های اتمی رها شده نیز پیامد غیرقابل تصور دیگری از جنگ داخلی روسیه است.

در میان تمام این نقاط فشار داخلی و بین‌المللی، نمی‌توان این احتمال را رد کرد که خانه پوشالی پوتین، که بر چیزی جز توهم محو شده‌ی اقتدار و کنترل استوار نیست، در روزهای آینده با سرعت بیشتری از آنچه تصور می‌شود، فرو بریزد. اما حتی اگر پوتین جان سالم به در ببرد، اقتدار او هرگز مانند سابق نخواهد بود، چرا که معلوم شده است که امپراتور برهنه است.