خبرگزاری فارس-همدان، سولماز عنایتی: انگار کن وردستش نشستی و گوشت پر شده از تق و توق و مشامت پر از شمه نخِ پنبه تر و تازه، گهگداری هم بوی چرم، بینیات را قلقک میدهد و چشمهایت با تاب دستانش بازی میخورد.
انگار کن دیوار به دیوار کهنهبازاری نشستی و سر بر خشت و گِل دور و دراز تاریخ گذاشتی و چشم دوختی به خط و خطوط عمیقِ ریشه دوانده در عمق چهرهاش، انگار کن انگشتان کج و معوجاش ردی از کار سختِ سخت دارد و هنوز هم بیمحابا همچون روزهای جوانی میرقصد و میآراید و میدوزد.
انگار کن دل به دل پرخاطرش دادی و سودای سفری به دورهای پررونق چارسو زیر طاق بلند و تویزهِ سرا و تیمچه داری و دم به دم شکوه امروز و یادگاری دیروز را سَر میکشی و همصحبتی را برمیگزینی.
انگار کن مابین رفت و آمدهای گهی تند و گهی خسته آدمیان دم و بازدمی کنار «اوسا حاجی» وقت میگذرانی و به کاسبیهای آن روزها سَرک میکشی و معتمد بازار ملایر را میشناسی.
اوسا حاجی؛ مردی قدیمی با حرفه قدیمی و روش و منشی باز هم قدیمی کنج چارسو بیخ حجرهای قدیمی جا خوش کرده و پل شده بین دیروز و امروز این دیار. اوسا حاجی، اوستای گیوهدوزی است که سایه به سایه درفش و مشته و سندان جوانی پیر کرده و عمر گذرانده.
اوستای بیتکرار گیوهدوزی
حالا وصف احوالات اوسا افتاده به دستان قلم تا با سفری در کلمات روزگار پیشین و پسین اوستای بیتکرار گیوهدوزی را به تماشا بنشینیم.
پلک اول سیر و سفر میشود پای چرتکه نشستن و به ۱۵ سالگی و اوساگری و گیوهکشی حاج «قربان رنجبر» رسیدن اما دورتر از آن میشود هفت سالگی و زنگ شاگردی و کار سخت.
شمار سن و سالش هم به مدد اعداد و ارقام سجلش ۸۶ است یعنی متولد سال ۱۳۱۶. هرچند اوسا به عدد و رقم سجل اعتبار نمیکند و میگوید: «آن وقتها شناسنامهها را کوچکتر میگرفتند که وقت سربازی تفنگت را ندزدند.»
اوسا حول و حوش ۸۰ سال پای بساط گیوهدوزی و گیوهکشی روزگار گذرانده ولی هنوز هم رو دست ندارد، اصلا با پاپوش و نخ و چرم سری از هم سوا دارد و گیوهدوزی چاشنی ایام اوست.
دلیلی که سال پشت سال، روز را به شبش دوخته و کوک زده و صبح علیالطلوع به عشق همین خرده زندگی و حجره جمع و جور راهی کوچه و بازار شده و جانانه با توکلی بر حضرت دوست دَر باز و زیر طاق بازار نفسی چاق کرده و بسمالله گفته.
اوسا حاجی، معتمدِ خوشاخلاق بازار سنتی، برند یکهتاز صنایع دستی و مرام و منش کهنه روزهای ملایر شده و گیوههای دستدوزش شهره عام و خاص است. شهرتی که تا آن ور آب هم رفته و گاه گاهی پیغام و پسغام میآید و سفارش، بعد پاپوش گیوهای اوسا سر از ینگه دنیا درمیآورد.
تا عمر داری گیوه بپوش
باز هم گفتنی هست و سیر و سفر ادامه دارد؛ پلک دوم میشود وقتی اوسا حاجی، گیوهدوزی را با مزد ۱۰ شاهی شروع کرد همان وقتهایی که گیوههای دستساز ۱۰، ۱۵ قران بود و کشاورزان و دامداران و بزرگان بازار مشتری پر و پا قرصش بودند.
اوسا پیوند شاهی و قران و تومان و ریال میشود و میگوید: «بعد از ۱۵ قران؛ هر جفت گیوه به ۲۵ قران رسید، حتی ۳، ۴ تومان را هم به خود دید، کمکم بیشتر و بیشتر شد و خلاصه الان قیمت گیوه طبیعی و پرخاصیت به ۶۰۰، ۷۰۰ هزار تومان رسیده است.
خب جنس گران شده و کار گران از آب در میآید و رونق قبل هم نیست؛ بالاخره جوونای دیروز بیشتر گیوه میپوشیدند اما جوونای این روزها تیتیش مامانی شدند و دل به گیوه و پاپوش نمیبندند و سراغ کفشهای خارجکی میروند.
ولی گیوه، طبیعی و عمری است، یکبار که بخری و بپوشی یک عمر برایت کار میکند، اصلا جوری میسازیم که تا عمر داری گیوه بپوشی.»
حاج قربان گیوه میدوزد و میپوشد و دلش پابند این صنعت دیرینه است، حالا اگر مثل قبل هم مشتری نباشد، باز کنج چارسو، بازار سِی میکند و سرش به نخ، درفش، سندان و زیره و رویه گرم است.
هنوز هم اوسا حاجی دو، سه روزه یک جفت پاپوش دستدوز اعلا به ثمر مینشاند و روانه پاهای این و آن میکند؛ هنوز هم دل بسته پاپوش سنتی است و کفشهای دیگر را قبول ندارد.
هنوز کتاب قطور سالهای کار و تلاش را از بر است و سن و سال و سالخوردگی از پس خاطرات پیرمرد گیوه دوز برنمیآید. کتاب میخواهد برای نوشتن و گوش فلک برای شنیدنش، تا جایی که حاج قربان با ابروهای یکدست سفید و موجدار و گره کردهاش میگوید: «کتاب بیار تا اسم و رسم اوساهای گیوهدوز را بگویم و تو بنویسی؛ اوسا حسن، اوسا شمسالله، اوسا شایگان، وجیه چهارمحالی و اوسا….! گفتم که باید کتاب بیاوری.»
کرکره تا ابد بالای وجدان
پلک سوم، روش و منش حاج قربان است که خودش دنیایی راز دارد و حرف نگفته؛ منشی که کوچک و بزرگ و ادا و اصول نمیشناسند، صبح به صبح کرکره وجدان و رفتار محترمانه بازار را بالا میزند و از سر گذر تا ته بازار را مهمان سلام و احوالپرسیاش میکند.
کاری ندارد با پیر و جوان، مسلمانی به جا میآورد و مرام نیک مردان خدا را در طبق اخلاص میگذارد؛ حاجی کهنهکار است و آشنا به رسوم حجرهداری و بازاری بودن.
اما درس دیگر اوسا ادای نماز اول وقت است، کرکره حجره حاج قربان با اذان ظهر و مغرب پایین میرود و مسجد بازار نماز به نماز قُرق دلش میشود انگار که حاجی با عطر گلاب و صلوات وضو میسازد و به گیوهها و مشتریهای گیوهها تلنگر نماز اول وقت میزند.
قرضالحسنه و فروش نسیه هم از اوجب واجبات است؛ مردمداری و اخلاق نیکو و معاشرت که دیگر هیچ تمامِ حاج قربان است آخر از خصیصههای بیبرو و برگرد بازاری بودن همینهاست.
از آن بازاریهایی که به بازار و حجره و دخل و خرج معنا دادند و رسوم به جا آوردند و تکه کلامشان سر چشمم است.
گیوههای دستدوزی که دل میبرند
پلک آخر؛ به قول حاجی «دکون» کوچک و پرصفای اوست، دکونی جمع و جور و نقلی تا جایی که نیمی از بساط قالب گیریاش در خانه است و همانجا قالب میگیرد. خانه، کارگاه حاج قربان شده اما دلش به دکون و رزق بخور و نمیرش خیلی خوش است.
آنقدری که گوشش به حرف و حدیث بازنشستگی و خانهنشینی بدهکار نیست و با خنده میگوید: «تا جان داری باید کار کنی، جوهر مرد به کار کردن است؛ خانه بمانم چه کنم؟ این دکون هم رزق میدهد و هم دلبسته به آنم به گمانم اسیر گیوهدوزی شدم.
وقتهایی هم که مشتری نباشد، بازار سِی و یاد قدیم و ندیم میکنم؛ البته همه چیز توفیر دارد با دیروز، کار جدید و فرم جدید به راه شده ولی ما قدیمی ماندیم آخه قدیمها همه چیز قشنگتر بود و برکتها حسابیتر.»
دکون حاج قربان رنجبر، پیر بازار سنتی ملایر آراسته به گیوههای زنانه و مردانه، حتی بچگانه است که دیوار دکون را یکدست کرده و با سلیقه آنچنانی اوسا چیده شده است.
پهلو به پهلوی گیوهها هزار و یک جور اسباب و وسایل هم هست، به اضافه یک چهارپایه فرسوده و رنگ و رو رفته که حاجی روی آن تکیه میزند و با پیشبند چندین و چند ساله ابزار به دست کار میکند.
حاج قربان گیوهدوز، جزو معدود کسبه کهنه کار این بازار سنتی است که هم گیوههای دستدوزش دل میبرد و هم رفتار بازاریاش. اوسا یک دل نه صد دل در گرو این صنعت دارد اصلا هنر گیوهدوزی به نام او خورده است.
اگر جمله کوتاه کنیم باید بگوییم از خم راستههای سنتی که بگذرید به بازار مهرعلیخان میرسید درست روبروی بازار کفاشان نبش راسته سر خم گذر حجره اوسا حاجی و گیوههای قد و نیم قدش را میبینید، به نظرم سیر و سفر در بازار سنتی و همصحبتی با حاج قربان و سِی کردن گیوههای دست سازش را از دست ندهید.
پایان پیام/۸۹۰۳۳/