جنبش دانشجویی می ۱۹۶۸ فرانسه در ادبیات سیاسی و فلسفی قرن بیستم نماد شورش و عصیان معرفتشناختی، اخلاقی و فرهنگی علیه سنت، اقتدار و ساختارهای تثبیتشده بود. این جنبش در پی آن بود تا بنیانهای سرمایهداری، اخلاق بورژوایی، نهادهای اقتدار سنتی و حتی زبان و معنا را به چالش بکشد. این حرکت هم در میان […]
جنبش دانشجویی می ۱۹۶۸ فرانسه در ادبیات سیاسی و فلسفی قرن بیستم نماد شورش و عصیان معرفتشناختی، اخلاقی و فرهنگی علیه سنت، اقتدار و ساختارهای تثبیتشده بود. این جنبش در پی آن بود تا بنیانهای سرمایهداری، اخلاق بورژوایی، نهادهای اقتدار سنتی و حتی زبان و معنا را به چالش بکشد. این حرکت هم در میان روشنفکران چپ، و هم در بین متفکران محافظهکار واکنشهایی بنیادین برانگیخت.
راجر اسکروتن، فیلسوف انگلیسی محافظهکار، از جمله کسانی بود که نهتنها منتقد این جنبش بود، بلکه آن را آغازگر افول عقلانیت و مسؤولیت در غرب دانست. اسکروتن معتقد بود که می ۶۸ نه انقلابی اصیل، بلکه نوعی «بیاخلاقی پستمدرن» بود که زیر نقاب آزادیخواهی، نظم و معنا را از زندگی جوانان غربی زدود.
اسکروتن مینویسد:
«من در می ۱۹۶۸ در پاریس بودم. از پنجره خانه دوستم دیدم که چگونه آن جوانها سنگ به پلیس پرتاب میکردند، شعارهای بیمعنا فریاد میزدند و ادعای آزادی داشتند. همانجا فهمیدم که طرف مقابل آنها نیستم، بلکه دشمن واقعی خود این جماعتاند؛ جماعتی که هیچچیز نمیخواهند مگر نابود کردن آنچه هست.»
اسکروتن در آثار خود پیوسته از مفهوم «معنا» سخن میگوید. به زعم او، انسان مدرن نیازمند نوعی معنابخشی به هستی است که از طریق سنت، دین، اخلاق و نهادهای تمدنی تحقق مییابد. اما می ۶۸ بهزعم اسکروتن، طغیانی علیه همین بنیادهای معنا بود:
«آنان که به خیابانها آمدند، نه بهدنبال حقیقت بودند، نه عدالت. آنها با زبان حقیقت بیگانه بودند. آنچه میخواستند، تخریب معنا بود؛ تا هیچکس نداند چه باید کرد و چه چیزی ارزش دارد.»
برای اسکروتن، آموزههای متفکرانی چون فوکو، دریدا و آلتوسر، که فعالان جنبش می ۶۸ تحت تأثیر اندیشههای آنان بودند، نهتنها نقدی بر ساختارهای قدرت نبود، بلکه باعث گسست زبان از واقعیت شدند. به باور او، این نوعی «نیهیلیسم آکادمیک» بود که از طریق دانشگاهها به نسل جدید منتقل شد.
خبر مرتبط
مارکسیسم فرهنگی و سیاست هویت؛ دستگاهی برای تجزیه هویت ملی
سیاست هویت، به جای تأکید بر مفهوم «شهروند» و «حقوق شهروندی» افراد، بر مفاهیمی مثل «اقلیت» تأکید میکند. این تأکید بر «اقلیت»ها موجب شکافهای هویتی در جوامع میشود. تبدیل سیاست هویت -از رهگذر مارکسیسم فرهنگی – به دستگاهی برای تحلیل سیاسی، اقتصادی یا فرهنگی بیراههای است که وحدت ملی را تضعیف میکند، هویت ملی را تجزیه میکند و موجب افزایش شکافهای هویتی -دینی، قومی و زبانی- میشود.
اسکروتن در کتاب چرا محافظهکار باشیم؟ از مفهومی بنیادین به نام منزلت (Dignity) سخن میگوید که در سنت غربی، همزاد با اخلاق، مسؤولیت و ساختار اجتماعی است. می ۶۸، بهزعم او، اضمحلال این مفهوم بود.
«در می ۶۸، مفهوم منزلت قربانی شد. دانشجویان خواستند استادانشان را تحقیر کنند، پلیس را دشمن بنامند، خانواده را عامل سرکوب معرفی کنند. در چنین جهانی، دیگر جایی برای وقار، حرمت، احترام یا بزرگمنشی باقی نمیماند.»
اسکروتن بارها با حسرت از دوران طلایی دانشگاه در تمدن غرب یاد میکند؛ زمانی که دانشگاه نه میدان سیاست، بلکه جایگاه دانش و فضیلت بود. اما جنبش می ۶۸، بهزعم او، آغازگر روند «ایدئولوژیکشدن دانشگاه» بود.
«دانشگاه پس از می ۶۸ به جایی بدل شد که دانش در آن به حاشیه رفت و ایدئولوژی به متن آمد. استادان بهجای آموختن فلسفه، به تربیت انقلابیون فرهنگی پرداختند. علم جای خود را به احساس، و خرد جای خود را به خشم داد.»
اسکروتن در نقد تأثیر جنبش می ۶۸ بر دانشگاهها، نقش روشنفکران فرانسوی چون ژاک دریدا، ژان بودریار و میشل فوکو را مخرب میداند و مینویسد که اینان بهجای پرورش تفکر، نافی عقلانیت شدند و بذر بدبینی به علم، سنت و حقیقت را در دل دانشگاهها پاشیدند.
راجر اسکروتن، بهویژه در سالهای پایانی عمر خود، ضمن تألیف آثاری در حوزه زیباییشناسی، بر دفاع از «زیبایی» بهعنوان ارزش والای تمدن تأکید میکرد. به زعم او، زیبایی، نه امری صرفاً زیباشناختی، بلکه یک نیاز روحی و اخلاقی است که در معماری، موسیقی، زبان، رفتار و آیینهای سنتی جلوهگر میشود.
خبر مرتبط
فیلسوف نیستی؛ نقد سه جانبه بر اندیشههای ژان پل سارتر
اما می ۶۸، با نفی هرگونه قاعده، نظم و سنت، به نابودی زیبایی انجامید:
«انقلابیون می ۶۸ در پی آن بودند که به جهان زشتی مشروعیت ببخشند؛ جهانی که در آن قبح، زشت نیست، بلکه نشان بیداری است؛ جهانی که هر نظم زیباییشناسانه را ابزار ستم معرفی میکند.»
اسکروتن تأکید میکند که جنبشهای رادیکال چپ، زیبایی را کالای بورژوایی، و سنت را ابزار طبقه حاکم معرفی کردند و در نتیجه، هر گونه کوشش برای حفظ زیبایی در هنر، معماری یا زبان را ارتجاعی خواندند.
اسکروتن در آثار خود می ۶۸ را نه صرفاً یک واقعه سیاسی، بلکه یک گسست تاریخی در اندیشه و فرهنگ غرب میداند؛ نقطهای که در آن، پستمدرنیسم بهعنوان پروژهای سیاسی سر برآورد.
«جنبش می ۶۸ نشان داد که میتوان حقیقت را انکار کرد و همچنان مدعی عدالت بود؛ میتوان علیه سنت شورید و همچنان از میراث سخن گفت؛ میتوان همه چیز را نقد کرد و هیچ مسؤولیتی نپذیرفت.»
در این معنا، پستمدرنیسم سیاسی، یعنی امتناع از داوری ارزشی، حذف مرز میان درست و نادرست، و فروکاست همه چیز به زبان، گفتمان و قدرت.
راجر اسکروتن، در تمام آثارش، در تلاش است تا در برابر امواج رادیکالیسم، ساختارشکنی و نیهیلیسم روشنفکری، از سنت، منزلت، زیبایی و معنا دفاع کند. نقد او بر می ۶۸ نیز از همین جایگاه برخاسته است. او نهفقط آن جنبش را رد میکند، بلکه آن را آغازگر فرآیند افول عقلانیت در غرب میداند.
«تنها راه برای رهایی از بحران، بازگشت به معنا، منزلت و زیبایی است؛ بازگشت به سنتهایی که به ما میآموزند چگونه انسان باشیم، نه فقط چگونه اعتراض کنیم.»
در دنیایی که همچنان درگیر بحرانهای معنایی، هویتی و اخلاقی است، نقد اسکروتن بر می ۶۸ صرفاً نقد یک واقعه تاریخی نیست، بلکه نوعی هشدار فلسفی است به تمدنی که در حال فراموشی دستاوردهای خویش است.
خبر مرتبط
ایدئالیسم انتقادی یا سوسیالیسم فلسفی؟ / نقدی بر چپ نو از نگاه عقلانیت پراگزولوژیک