اگر کتابهای دانشگاهی علم اقتصاد را ورق بزنیم، این گزاره را در اکثر قریب به اتفاق آنها مییابیم: «تجارت آزاد ابزاری برای تخصیص بهینه منابع است». در این میان، اقتصاددانانی مثل میلتون فریدمن معتقدند تجارت آزاد بخشی بنیادین از آزادی فردی است. فریدمن در کتاب «سرمایهداری و آزادی» مینویسید: «آزادی اقتصادی شرط لازم برای آزادی […]
اگر کتابهای دانشگاهی علم اقتصاد را ورق بزنیم، این گزاره را در اکثر قریب به اتفاق آنها مییابیم: «تجارت آزاد ابزاری برای تخصیص بهینه منابع است».
در این میان، اقتصاددانانی مثل میلتون فریدمن معتقدند تجارت آزاد بخشی بنیادین از آزادی فردی است. فریدمن در کتاب «سرمایهداری و آزادی» مینویسید: «آزادی اقتصادی شرط لازم برای آزادی سیاسی است».
او تجارت آزاد را سازوکاری خودانتظام برای بهینهسازی تولید و مصرف میداند؛ جایی که تصمیمات بر پایه خواستها و نیازهای واقعی مصرفکنندگان شکل میگیرد، نه طبق دستور دولت یا لابیهای صنعتی. او در مخالفت با حمایتگرایی مینویسد:
«تعرفهها و محدودیتهای وارداتی، مالیاتهایی هستند که دولت از شهروندان خود به نفع گروههای خاص دریافت میکند، آن هم به شکلی غیرشفاف و اغلب بدون مشروعیت سیاسی».
فریدمن معتقد بود که حمایتگرایی نهتنها از نظر اقتصادی ناکارآمد است، بلکه تبعاتی منفی برای توزیع درآمد، نوآوری، و رفاه مصرفکننده دارد. بهزعم او، سیاستهایی نظیر ممنوعیت واردات یا اعمال تعرفه، موجب تحریف در قیمتها، کاهش رقابت، و گسترش فساد اداری میشود.
او در یکی از سخنرانیهای خود در دانشگاه استنفورد بیان میکند:
«مردم وقتی شعار حمایت از تولید داخلی را میشنوند، تصور میکنند که هدف آن اشتغال بیشتر است. ولی در واقع، این سیاست شغلهایی را در یک صنعت حفظ میکند به بهای از دست رفتن فرصتهای بسیار بیشتر در سایر بخشها.»
فریدمن بارها بر این نکته تاکید داشت که حمایت از یک صنعت، بهمعنای تحمیل هزینه بر مصرفکنندگان از طریق افزایش قیمتهاست. بهعبارت دیگر، مالیات پنهانی از همه برای ایجاد منافع کمی برای برخیها.
یکی از ارکان دفاع فریدمن از تجارت آزاد، درک او از مبادله داوطلبانه بهمثابه بازی برد-برد است. او در کتاب «آزادی انتخاب» مینویسد:
«اگر دو نفر یا دو کشور وارد معاملهای شوند و آن معامله داوطلبانه باشد، تنها در صورتی آن را انجام میدهند که هر دو سود ببرند. در غیر اینصورت، مبادلهای در کار نخواهد بود.»
بر این اساس، فریدمن با نگاه ساده اما عمیق خود، تجارت بینالمللی را امتداد طبیعی همین منطق در سطح کلان میدانست. اگر کشور A کالایی را بهتر و ارزانتر تولید میکند، چرا باید کشور B منابع خود را صرف تولید همان کالا با هزینه بیشتر کند؟ پاسخ او در قالب اصل مزیت نسبی قرار میگیرد.
اندیشه فریدمن در دفاع از تجارت آزاد، اشتراک قابلتوجهی با سنت فکری فردریش هایک و لودویگ فون میزس دارد. هایک در کتاب «راه بردگی» بهروشنی نشان میدهد که تمرکز اقتصادی و برنامهریزی دولتی، مقدمات فروپاشی آزادی سیاسی را فراهم میکند. او مینویسد:
«هرگونه تلاشی برای جایگزینی سازوکار قیمتها با فرمان دولتی، راه را برای اقتصاد دستوری هموار میکند.»
در همین راستا، فریدمن نیز در سرمایهداری و آزادی مینویسد:
«کنترل واردات و صادرات، یعنی گرفتن حق انتخاب از مصرفکننده؛ و هرگاه حق انتخاب از فرد گرفته شود، دیگر نمیتوان از جامعه آزاد سخن گفت.»
فون میزس نیز در کتاب «کنش انسانی» با نگاهی تحلیلیتر، توضیح میدهد که چگونه مداخله در تجارت خارجی، موجب اخلال در نظم بازار و تخصیص بهینه منابع میشود. بهعقیده میزس، تعرفهها نهتنها تخصیص منابع را منحرف میکنند، بلکه موجب پیدایش صنایع ناکارآمدی میشوند که صرفاً به حیات خود ادامه میدهند چون حمایت میشوند، نه بهخاطر بهرهوری.
فریدمن بر این باور بود که حمایتگرایی، انگیزه نوآوری و بهرهوری را از میان میبرد. او در مصاحبهای با نشریه PBS میگوید:
«وقتی شرکتی بداند که در برابر رقابت خارجی مصون است، نه نیازی به نوآوری احساس میکند و نه ضرورتی برای کاهش هزینهها.»
در واقع، مداخله دولت برای حمایت از صنایع ناکارآمد، منابعی را که میتوانند بهسوی فعالیتهای پربازده هدایت شوند، در حوزههایی راکد محبوس میکند. این، نهتنها موجب رشد اقتصادی نمیشود، بلکه منابع را از مسیر طبیعی خود منحرف میسازد.
یکی از توجیهات رایج حمایتگرایی، حفظ اشتغال در صنایع داخلی است. اما فریدمن این منطق را ناقص میداند:
«اگر با واردات یک کالا، بخشی از نیروی کار داخلی شغل خود را از دست میدهد، منابع آزادشده میتوانند در بخشهای دیگر جذب شوند؛ بهشرط آنکه قیمتها و دستمزدها اجازه دهند اقتصاد خود را با شرایط جدید تطبیق دهد.»
از نظر او، اشتغال پایدار حاصل بهرهوری و تطبیقپذیری است، نه انحصار و حمایت مصنوعی. او حتی در مواجهه با استدلالاتی همچون حمایت از صنایع نوپا مینویسد:
«بیشتر کودکانی که تحت این عنوان مورد حمایت قرار گرفتند، هرگز بزرگ نشدند.»
فریدمن برای اثبات مدعای خود تنها به تئوری اکتفا نمیکند. او بهویژه به تجربه تاریخی ایالات متحده و انگلستان در قرن نوزدهم، و نیز موفقیت کشورهای آسیای شرقی در قرن بیستم اشاره میکند. در همه این موارد، کشورهایی که مسیر بازار باز و رقابت جهانی را انتخاب کردند، رشد اقتصادی بالاتری را تجربه کردند نسبت به کشورهایی که به سیاستهای حمایتگرایانه متوسل شدند.
از نگاه فریدمن، تجارت آزاد نهفقط به لحاظ کارایی اقتصادی، بلکه بهعنوان یک اصل اخلاقی نیز شایسته دفاع است. محدود کردن واردات، در واقع محروم کردن مصرفکنندگان از انتخاب آزاد است. او مینویسد:
«هر زمانی که شما به من بگویید چه بخرم و از چه کسی، شما در حال سلب بخشی از آزادی من هستید.»
بهعبارت دیگر، تجارت آزاد همزمان آزادی فردی، رفاه اقتصادی، نوآوری و پویایی بازار را ممکن میسازد. در مقابل، سیاستهای تعرفهای شورش علیه نظام بازار است. سیاستهای حمایتگرایانه نوعی انتقال قدرت از بازار به دولتاند؛ انتقالی که غالباً فساد، ناکارآمدی و نابرابری را در پی دارد.