کشاورزی هنوز در جامعه ما نقش ویژهای دارد. دولتها گندم را کالای استراتژیک میدانند و همواره یکی از اهداف خود را خودکفایی در تولید گندم اعلام کردهاند. حتی در دولت محمد خاتمی نیز در دورهای که واردات گندم به صفر رسید جشن «خودکفایی» برگزار شد. بسیاری از مردم نیز فکر میکنند که حمایت از کشاورزان […]
کشاورزی هنوز در جامعه ما نقش ویژهای دارد. دولتها گندم را کالای استراتژیک میدانند و همواره یکی از اهداف خود را خودکفایی در تولید گندم اعلام کردهاند. حتی در دولت محمد خاتمی نیز در دورهای که واردات گندم به صفر رسید جشن «خودکفایی» برگزار شد.
بسیاری از مردم نیز فکر میکنند که حمایت از کشاورزان مهم و منصفانه است. این مسئله به ایران اختصاص ندارد. زمستان قبل در آلمان کشاورزان به افزایش مالیات اعتراض کردند و با پوسترهایی مانند «کشاورزی یک کشور افتخار است» و «اگر کشاورز بمیرد، کشور میمیرد» حمایت افکار عمومی را جلب کردند.
به نظر میرسد این دیدگاه رایج است که چون کشاورزی برای کل مردم غذا تولید میکند، بنابراین لازم و یا مطلوب است که بخشی از غذای کشور در داخل تولید شود. دولتها معمولا کاهش جمعیت روستانشین و افزایش شهرنشینی را خطری برای تولیدات کشاورزی و دامپروری میدانند.
از این رو یک جامعه کشاورزی مستقل و کاهش نیاز به واردات غذا مطلوب تلقی میشود. سیاستهای کشاورزی دولتها معمولا در راستای دستیابی و تأمین این اهداف است. اما آیا آزادسازی کشاورزی -یعنی بدون یارانه و مقررات، که در آن کشاورزان دقیقاً تحت شرایط بازاری مشابه سایر تولیدکنندگان قرار دارند- بهتر است؟
تئوری اقتصادی و تجربه تاریخی کشاورزی اروپا به ما پاسخ بله میدهد و نشان میدهد که چگونه این سازوکار عمل میکند.
تقسیم کار و تخصص در روستا
اگر به تاریخ کشاورزی بپردازیم، خواهیم دید که خودکفایی آشکارا یک هدف نادرست است. تنها در شرایط بدوی، جایی که هر کشاورز برای خود تولید میکند و بازار تنها نقشی حاشیهای دارد، میتوان از خودکفایی واقعی صحبت کرد. با پیشرفت اقتصاد -یعنی بیش از همه با انباشت سرمایه و تخصصی شدن حرفهها- اقتصاد کشاورزی نیز تغییر خواهد کرد. تولید افزایش مییابد و مزارع میتوانند به یک محیط بزرگتر و یک گروه بزرگتر خدمت کنند. اکنون این امکان برای کارگران بیشتری وجود دارد که در مشاغل غیر روستایی متخصص شوند، که به نوبه خود به معنای تولید کالاهای بیشتر است.
تشکیل سرمایه و تخصصی شدن فقط به این معنا نیست که کشاورزی موثرتر میشود و به عنوان مثال، مقدار بیشتری غله در هکتار تولید میشود. تقاضا برای غذاهای ساده، به هر حال، بسیار پایدار است و تنها با رشد جمعیت افزایش مییابد، و بنابراین عرضه باید با همان سرعت جمعیت افزایش یابد. کشاورزان بدون دلیل سرمایه را در تولید غلات سرمایه گذاری نمیکنند، بلکه از قانون مشابهی پیروی میکنند: یک کشاورز نحوه دریافت بهترین قیمت و بیشترین سود را در نظر میگیرد. این همچنین به این معنی است که او در نظر میگیرد که کجا هزینههای خودش کمتر است. یکی دامهایش را زیاد میکند، دیگری انگور میکارد و سومی به گندم میچسبد.
تصمیمات تجاری تحت تأثیر عوامل انسانی و طبیعی است. به عنوان مثال، برخی از زمینهای کشاورزی بدون نیاز به سرمایه گذاری بسیار مولد هستند و بنابراین برای غلات استفاده میشوند. چیزهای دیگر حاشیهای هستند، به این معنی که برای تولید غلات در آنجا باید کار زیادی سرمایه گذاری کنید. پس چنین زمینی برای دامها باقی میماند. برخی از زمینها برای کشاورزی عالی هستند، اما برای مصارف کشاورزی استفاده نمیشوند، زیرا کاربری دیگر ارزشمندتر است. شهرهای بزرگی مانند پاریس و لندن بر روی زمین های کشاورزی خوب ساخته شدهاند.
همه اینها نشان میدهد که خودکفایی معمولاً با کشاورزی توسعه یافته ناسازگار است. برخی از مناطق عمدتاً غلات را برای صادرات بیشتر آن تولید میکنند. سایر مناطق در کشت انگور یا دامداری یا چیز دیگری تخصص خواهند داشت. در همه جا ترکیبی از محصولات/کالاها بسته به میزان بالا یا پایین بودن قیمت و هزینه و بنابراین سود استفادههای مختلف از هر هکتار زمین کشاورزی وجود خواهد داشت.
تجربه تاریخی کشاورزی اروپا این طرح نظری را تأیید میکند. در قرن نوزدهم، به استثنای اتریش-مجارستان، هیچ کشور اروپایی از نظر غلات خودکفا نبود. غلات از روسیه و آمریکا وارد میشد زیرا هزینههای تولید در آنجا بسیار کمتر از اروپا بود. البته این بدان معنا نیست که در اروپا کشاورزی وجود نداشته است. به عنوان مثال، در فرانسه، انگورکاری بسیار بیشتر از امروز بود، و کشوری مانند دانمارک در زمینه پرورش دام و خوک تخصص داشت. در کشورهایی مانند بریتانیا، بلژیک و هلند، نرخ خودکفایی بین ۳۰ تا ۵۰ درصد بوده است. در این کشورها کشاورزان فعال بودند اما غلات تولید نمیکردند زیرا سایر تولیدات از کیفیت بالاتری برخوردار بودند، مانند باغهای لاله یا پرورش اسب.
تا جنگ جهانی دوم، کشاورزی اروپا عمدتاً آزاد و بر اساس نظام مبادله آزاد سازماندهی شده بود. نتیجه آن یک زندگی کشاورزی متنوع در سراسر اروپا بود، اگرچه هیچ کشوری به خودکفایی نمیرسید. تنها از زمان جنگ جهانی تغییر آغاز شد که توسط سیاست کشاورزی و پول فیات ترویج شد. این سیاستها عمدتاً زندگی روستایی را از طریق تمرکز زمینهای قابل کشت در مزارع کمتر و بزرگتر نابود کرد.
کیفیت و خودکفایی
بنابراین یک کشاورزی توسعه یافته و مبتنی بر مبادله در بازار آزاد خودکفا نیست. برعکس، هر چه تقسیم کار و تشکیل سرمایه پیشرفتهتر باشد، کشاورزی نیاز به تخصصی شدن بیشتری دارد. نتیجه آن نه تنها تنوع کالاها، بلکه کیفیت بالاتر غذاست. به عنوان مثال، سرمایه و مساحت بیشتری به تولید گوشت و تولید سایر فرآوردههای حیوانی اختصاص داده میشود، سبزیجات بیشتری از انواع مختلف تولید میشود و فرصتها برای «خدمات لوکس» مانند ورزش سوارکاری به بخش بزرگتری از جمعیت افزایش یافته و امکانپذیر میشود.
همه اینها خوب به نظر میرسد، اما در شرایط اضطراری یا جنگ ممکن است بدون نان بمانید و مردم از گرسنگی بمیرند. در واقع، پیشرفت سرمایهداری و تقسیم کار بینالمللی به این معناست که همه ما بیش از پیش وابستهتر و کمتر خودکفا میشویم. این امر در مورد غذا و همچنین در تمام زمینههای دیگر زندگی صدق میکند. با این حال، اگر بازار جهانی غلات از بین برود، عواقب آن بسیار بدتر از این خواهد بود که اینترنت قطع شود یا فیلمهای خارجی دیگر در دسترس نباشند.
اگر واردات غلات خارجی متوقف شود، نتیجه فوری قطعا کمبود خواهد بود. وقتی کمبود قیمتها را بالا میبرد، کشاورزان باید در مورد سودمندترین استفاده از زمینهای کشاورزی تجدید نظر کنند. جایی که زمانی محصولات تخصصی را برای صادرات یا مصرف لوکس میفروختند، اکنون ارزش دارد که غذای بیشتری برای کشور یا منطقه خود تولید کنند. تا جایی که کالاهای سرمایهای مکمل، به ویژه کود، سوخت و نیروی کار در دسترس باشد، کشاورزان میتوانند نسبتاً سریع به تولید خودکفا روی آورند.
این تغییر با هزینههای آن محدود میشود. از یک طرف، کشاورزان باید زیان سرمایه را بپذیرند. به عنوان مثال، اگر یک تاکستان را به مزارع گندم تبدیل کنید، ارزش سرمایه انگور را از دست میدهید. تنها در صورتی که سود از این ضرر بیشتر شود، کشاورز میخواهد تاکستان خود را قربانی کند. از سوی دیگر، این تغییر هزینههایی را به دنبال دارد. برای تبدیل یک مرتع به مزرعه گندم کار مورد نیاز بیشتر از شخم زدن مزارع کشت شده است.
این هزینهها انتقال را از دو طریق محدود میکند: چه مقدار زمین و چه مزارع خاصی برای تولید غلات گنجانده شده است. این به این معنی است که کشاورز تنها زمانی میخواهد تغییر کند که سود مورد انتظار از تولید غلات بیشتر از هزینههای جایگزین باشد. با این حال، کشاورز برای سود خود برنامه ریزی و کار میکند. اگر هزینههای جایگزین بیشتر باشد و کشاورز به تولید غلات روی نیاورد، این نشانه واضحی است که استفاده دیگر از این مزرعه ارزش بیشتری دارد، نه تنها برای کشاورز، بلکه برای مصرف کننده و جامعه گستردهتر.
کشاورزی امروزی با کشاورزی آزاد که در اینجا به آن اشاره شد بسیار فاصله دارد. مشکلاتی که امروزه کشاورزان با آن مواجه هستند نتیجه «سیاست کشاورزی» است. اگرچه سیاست کشاورزی در برخی موارد خودکفایی را افزایش داده، اما تا حد زیادی دهقانان را از بین برده است. همانطور که دیدیم به هر حال خودکفایی معنا ندارد. امروزه، کشاورزی بسیار بوروکراتیک است و به شدت توسط دولت کنترل میشود، زیرا کشاورز تقریباً همیشه مجبور است از مقررات بوروکراتیک پیروی کند، زیرا در غیر این صورت یارانهها را دریافت نخواهد کرد.